سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آرامش طوفانی

صفحه خانگی پارسی یار درباره

آقا اجازه هست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    نظر

سلام آقا

چه صدایتان کنم می پسندید ؟ با چه راحت هستید؟ آقا ... مولا ... پیامبر اعظم ؟ پیامبر اکرم ؟ رسول ... آقا ببخشیدها البته هرچه بگویید همان میشود اما ... جسارتم را ببخشید خواستم بگویم من راحت ترم بگویم آقا ! آقا برایم همه جور معنی دارد هم ی اینها که گفتم توی این یک کلمه خلاصه میشود ................................... با اجازه میخواهم کمی وقتتان را بگیرم میدانم امشب از آن شبهاست از آنها که هرکسی درکش نمیکند هرکسی ظرفیت فهمش را ندارد از آن شبهایی که شما میبخشید به همه اصلا فرقی نمیکند پیروتان باشند یا نه از آنها واعمالشان راضی باشید یانه آخر شما رسول رحمتید پیام آور بخشش و مهربانی شما همانید که حتی برای پیروان کج فهم خویش نیز در درگاه خداوند اشک ریختید که مبادا روز حساب آبرویشان در برابر پیروان مذاهب دیگر برود آقا م خوب نمیشناسمتان اما میدانم شما همان پیامبری هستید که وقتی بر سرتان خاکستر ریختند لبخند زدید وازخداخواستید او را بیامرزد تازه ازعزیزجون (آن روزهایی که کوچک بودم) شنیدم که میگفت شما به دیدن آن یهودی رفتید هموکه بر سرتان شکمبه ی شتر ریخت و احوالش را جویا شدید وقنتی بیمار بوده ... راستش وقتی شنیدم ناراحت شدم گفتم چرا ؟ من اگه جای ایشون بودم جوابشو میدادم عزیز جونم لبش رو گاز گرفت وگفت دیگه از این حرفا نزنیها آقا ناراحت میشن ... من راستش نفهمیدم چرا خوب مگرنه اینکه بچه ها میگن هر کی تو روزد بزنش !!!! خوب شمام باید میزدیدش مامان میگفت ما پیرو شماییم وحرفایی که شما زدید رو گوش میدیم پس چرا من باید وقتی فاطمه منو زد بزنمش اما شما اون آدم بد رونزدید ؟من نمیدونستم باید چی کار کنم فاطمه رو بزنم یا مث شما چیزی نگم ... رفتم پیش بابا و بهش گفتم نمیدونم چی کار کنم فاطمه رو بزنم یا ... بابا خندید از اون خنده ها که وقتی از جبهه میومد تو نگاش پر بود گفت بابایی آقا رسول رحمتن گفتم رحمت یعنی چی ؟ گفت : یعنی آقا گفتم آقا یعنی چی ؟ گفت یعنی رحمت ... گفتم بابا اینا دوتا یه معنی میده ؟ بازم خندید گفت آره بابا هر وقت گقتن رحمت هر وقت گفتن مهربونی یاد آقا بیفت وبگو اللهم صل علی محمد وعلی محمد ....................................................

واز اون روز تا امروز روزهای زیادی میگذره اون دختر کوچولوی دیروز بزرگ شده البته شرمنده است روحش خیلی بزرگ نشده اما قد کشیده یه کم هم بیشتراز 15 سال پیش میفهمه الان دیگه میفهمه که رحمه للعالمین یعنی چی میفهمه پیرو کیه میفهمه بین اون محمد(ص) غزوات بدر واحد با محمدی(ص) که اگه خوب توی دل شب گوش می کردی صدای استغفارشون رو میشنیدی به اندازه ی یه تار مو فاصله است آقا جسارت نباشه الان دیگه میفهمه لبخند شما به اون یهودی چه معنی داشته حتی میفهمه احقاق حق با انتقام فرق داره

آقا ... وای که چقدر این نام برازنده ی شماست امشب شب بزرگیه شبی که ماها رو مدیون خدا میکنه بیش از پیش شبی که اگه اتفاق نمی افتاد معلوم نبود سرنوشت ماها واجدادمون به کجا ختم بشه شاید الان من زیر خاک بودم به جرم دختر بودن شاید الان همه با هم مجنگیدیم سر یه صید ! شاید هم به جای خالق مطلقمون داشتیم سنگ وچوب میپرستیدیم نمیگم قبل از شما یکتا پرستی پیام رسولان نبوده اما میگم اون پیام ها فراموش شده بودن یه چیزیشون کم بوده خدا هنوز کاملش نکرده بوده وچه کسی بهتر از محمد (ص) او که توی این آشفته بازار غفلت هنوز هم به آسمان نگاه میکنه و دنبال خالقش میگرده کسی که نواده ی ابراهیم و اسماعیل و فرق چوب رو با نور علی نور میدونه وچه شبی بهتر از امشب که صدای بندگی کردنش از حرا دل همه ی فرشته های درگاه رو به حسرت واداشته وخدا که با رضایت نگاه میکنه و میگه این است آن چه من میدانم وشما نمیدانید من هنوز هم به انسان امیدوارم ... وناگهان صدایی میشنوی آشناست شبیه همان صدا که به موسی گفت : کفشهایت را بکن تووارد سرزمین مقدس طوی میشنوی شبیه همان صدا که به ابراهیم فرمود: آتش را بر تو یرد وگلستان میکنم آری این همان صداست که اکنون به شما فرمان خواندن میدهد وشما میشوید آقای مسلمانان عالم میشوید رسول رحمت پیام آور لبخند خدا

آقا من ... ببخشید انقدر من من میکنم این کلمات خیلی پستند خیلی حقیرند برای گفتن انچه در دل میگذرد سکوت بهتر از من حرف میزند این جور وقتها اما چه کنم که زبانم برای سخن گفتن با شما بیتاب است خواستم بگویم حالا که امسال اجازه ندادید حرم امنتان را ببینم حالا که نخواست ونخواستید مسجد الحرام بشود نگ صبور دلتنگی های خسته ام حالا که نمیتوانم سر بر پرده ی کعبه بگذارم و سبک شوم

چگونه بگویم رویم نمیشود کاش کمکم کنید بگویم حرفم را............................................. آقا ... میخواستم بگویم ... اجازه میدهید سر بگذارم روی پایتان وکمی اشک بریزم ببخشید میدانم این خواسته هم از آن خواسته هاست اما باباآن روز گفت شما بی جواب نمیگذاریدم اگر صدایتان کنم من خسته ام از این جسم سنگین از این روح اسیر ... آقا حرفهایم گفتنی نیست از جنس این دنیا نیست نمیتوانم فریادشان کنم نمیتوان به همه بگویم دردم چیست آقا خیلی تنهام مگر نه انکه گفت : ما همه آدمیم و هریک به اندازه ای که از میوه ی درخت ممنوعه میخوریم خود را بیشترتبعیدی زمین و غریب زمانه میبینیم آقا شما فکر کن من از همه بیشتر ازاین میوه خورده ام از همه گستاخ تر بوده ام یک کودک نادان وشیطان که نفهمیده چه بر سر خودش آورده حالا دارد جریمه میشود آقا این مشق شبها سخت است نوشتنش آن هم تنهایی  نمیتوانم نمیتوانم تابش نیست نمیدانم توانش نیست نمیدانم اصلا شاید هم تابش باشد هم توانش اما علمش نیست وخیلی سخت است توانستن در ندانستن ! آقا خیلی میترسم پر ازهراسم از آنچه میکنم از آنچه میبینم آقا بودن را ثابت کرده اند فیلسوفها شاعرها عارف ها اما چگونه بودن هراسناک است اینکه چگونه بسازی چگونه بودن را نمیدانم پر ازبغضم پر از حرفم اما ...

یعنی باور کنم اجازه دادید سرم را بگذارم روی دامنتان ... یعنی باورکنم که خانه ی اشکهایم آغوش شماست آقا کدامین کار ناکرده باعث شد مرا بپذیرید .... نه این چه سوالی است ؟ بازهم این شاگر تنبل مکتبتان اشتباه کرد مگر کاری لازم است شما به چنر نفر با چشم داشت عطا کردید که من دومین نفر باشم ؟شما همان آقای مهربانی هستید که با یک سلام جواب میدهد .... پس اجازه هست ؟

السلام علیک یا رسول الله

یا رحمه للعالمین

صلوات الله علیه وعلی اهل بیتک الطاهرین